مدتهاست که دل کوچکم هوای تو را کرده بود ای ارحم الراحمين
مدتهاست كه در كلبه ي تنهايي خویش با خود می اندیشیدم که مرا تنها گذاشته
ای ...! احساس می کردم مرا
فراموش کرده ای .... آن هم در بدترین و سخت ترین مراحل زندگیم که بیشتر از
همیشه نیازمند تو بودم ... اما .... لحظه ای که دست پر قدرت و گرمت را حس کردم
که دست مرا محکم و در عین حال با عشق گرفت و مرا از لب پرتگاه به حقیقت
زندگانی برگرداند ، فهمیدیم که این تو نبودی که من را توی این دنیای پر فریب و در
عین حال زیبا تنها گذاشته بودی پروردگار من . بلکه این غفلت من بود که باعث شد تو
را خیلی دور پندارم .... آن دورها ..... توی آسمان های بیکران ..! بدون آنکه بدانم ...
تو ... ای حبیب من ... از جانم هم به من نزدیکتری ... نه ! تو اصلاً در جان در روحم ،
همچو خونی در رگها ، جریان داری و این چنین است که تو را با هر نفس احساس و با
هر ضربان قلب درک می کنم .خوشحالم که تو را ، ای روشنایی بخش قلب کوچک
انسان ها ، یافته ام و چنان با وجود خویش آمیخته ام که حتی مرگ هم نمی تواند ما
را از هم جدا کند . . چرا که حتی جسم مادی من که روزی متلاشی می شود و تبدیل
به خاک می گردد باز هم متعلق به توست ... حال که می دانم روح من همیشه با
توست .
هر بار که پرندهء وجودم را در آسمان عشقت پرواز می دهم به این پی می برم که
چقدر این دنیا با تمامی موجودات درونش در مقابل عظمت و کرامت تو کوچک و
حقیرند ... ! الهی ....!
خوشحالم که تو را دارم ای مهربانم مرا ببخش ای توبه پذیر مهربان
و هیچگاه به حال خود وامگذار که من ، این بندهء ناچیزت همیشه به محبت تو ، به حمایت تو و به ولایت تو محتاجم
ای فریاد رس فریاد خواهان
ای دانای نهانم
تا ابد با تو می مانم
" بار الهی نظر تو برنگردد برگشتن روزگار سهل است !!! "